عطر شالیزار
شالی های درو شده
برق شالی های طلایی زیر آفتاب
زن و مرد شالی کار
هندوانه ای که وسط کار به میدون میاد و عطش رو از بین میبرهاسب های نجیبی که منتظرن دسته های بزرگ شالی رو به مقصد برسونن
من و همبازی های کودکیم
جست و خیز توی ساقه های باقی مونده از شالی
اصرار برای اسب سواری
صورت های آفتاب سوخته
دست و پای خراش برداشته
خاطرات سالهای خیلی دور کودکی
که الان ازش فقط همین خاطره های محو مونده
فقط خاطره های محو
دلم تنگ شده برای اون سالها
برای مردمش
صفا و صمیمیتشون
دیشب درد داشتم
جان کندم
خوابم نمیبرد تا 3 صبح
5 هم بیدار شدم
چای دم کردم
چند دست لباس اتو کردم برای طول هفته
صبحانه آماده کردم و خوردم
طبق معمول با عجله حاضر شدم
و راه افتادم
الان هم که اینجام...
پ.ن: همهی شمارههای سیو شده گوشیم را پاک کردم. همهی اساماس های اینباکس و اوتباکس گوشیم را پاک کردم. همهی تماسهای گرفته و رسیده و بیپاسخ را پاک کردم.
پاک کردم که سرخود به کسی زنگ و اساماس نزنم از سر دلتنگی
هر وقت زنگ و اساماسی آمد جواب میدم.
همین
من کفش خریدم:))
امروز با آقای بابا میامدیم سر کار. یهو گفتن بریم برات کفش بخرم
رفتیم یه مغازه در عرض 5 دقیقه کفش انتخاب، تست و خریداری گردید
یعنی من الان حیرانم:)))
در حالت عادی بخوام کفش بخرم تمام شهر رو میگردم. همه ی مغازه های کفش فروشی. بعضیا را حتی دو بار. یعنی یک مصیبتی هست این کفش خریدن من. البته تو پرانتز بگم کل خرید هام اینجوره :))
من تعجب میکنم چطور توی مغازه اول کفشی رو خریدم که خیلی دوسش دارم :دی
هیچ اجباری هم نبوده ها :)